سفارش تبلیغ
صبا ویژن

محبوب ترینِ خلق، راستگوترینشان است . [امام علی علیه السلام]

نوشته شده توسط:   یه معلم  

نمی در یم - سفرنامه حرمین شریفین - قسمت دوم جمعه 87 شهریور 22  1:39 صبح

صبح شنبه 13 مرداد هشتاد و ششه و داریم آماده می شیم برا اولین زیارت مسجد النبی(ص) .... یه استرس خاصی وجودم رو گرفته.... این اولین دیدار من با حرم پیامبر(ص)، مسجد النبی(ص) و گنبدبازار اطراف حرم پیامبر - حرف دل خضراست.... یه عمر آرزوش رو داشتم و الان داره محقق می شه..

از هتل راه افتادیم. فاصله مون با حرم، چند صد متر هم نیست ولی انقدر ساختمونهای سر به فلک کشیده دور حرم هست که هنوز نمیشه فضای حرم رو دید. یکی دو تا کوچه و خیابون تو مسیر رو دارم طی می کنم. شوق دیدن حرم، کاری کرده که دیگه حواسم به هتلها و  مراکز تجاری بین راه نیست. آخرین کوچه رو که رد می کنم نرده های دور حرم اولین چیزیه که به نظرم میاد و نوید رسیدن به بهشت پیامبر(ص) رو بهم می ده.

پشت درب حرم پیامبر - حرف دل آستانه در حرم که می رسم، "السلام علیک یا رسول الله(ص)" ناخودآگاه تو دلم و رو زبونم میاد؛ اما حتما این بار هم پیامبر(ص) پیش دستی کرده و مثل تمام عمر پربرکتش قبل از من سلام کرده... دلم که می شکنه "باذن الله و اذن رسوله..." رو می گم و پا روی سنگفرش سید صحن می ذارم . آره! من الان تو صحن مسجد پیامبرم. راه نمی رم.... انگار دارم پرواز می کنم. به یاد قدم زدن تو صحن جامع امام رضا(ع) ..... (راستی! امام رضا(ع)! ممنونتم که منو پیش جدت راه دادی...) فضای صحن رو طی کردم وداخل مسجد النبی - حرف دل رسیدم جلوی یکی از درهای غربی حرم. وارد مسجد که می شم وسعت و ستونهای متعددش، ابهت مسجد رو بیشتر به چشم میاره. هرچند کسی همراهم نیست و به ظاهر اولین باره که دارم اینجا قدم می ذارم ولی انگار کسی داره منو به سمت محدوده اصلی مسجد هل می ده (حتما می دونین که چندین بار وسعت مسجد رو افزایش دادن و محدوده اولیه مسجد النبی تو قسمت جنوب حرمه- نقشه مسجد النبی(ص) + ) ازدحام جمعیت تو یه منطقه نشون می ده که دارم به حرم پیامبر(ص) نزدیکتر می شم. از دور و از لابلای ستونها چشمم به حریم خونه پیامبر(ص) (که مزارشون هم همونجاست) می خوره. چند لحظه فقط مات و مبهوتم. نمی دونم چیکار باید بکنم؟!!! نا خودآگاه، کمی عقب تر از اونجا می شینم. انگار دارم خواب می بینم. به خودم که میام می بینم نم نم اشک داره چشمهام رو می شوره تا بهتر بتونم حرم رسول الله(ص) رو ببینم.... چیزی نمی تونستم بگم. فقط تند و تند می گفتم آقاجون ممنونتم که منو راه دادی.... ممنونتم....

                                                   مقابل حرم رسول الله(ص) - حرف دل

پی نوشت:
- کاش در این رمضان لایق دیدار شوم...
- رفقا! دعا برا هم دیگه و قبلش برا آقا(عج) یادمون نره.
- اگه از اول نخوندین، بد نیست قسمت اول این سفرنامه رو هم بخونین.
- آلبوم عکس مدینه و مکه رو هم تو لینکهای سمت راست گذاشتم، بعضی هاشون خیلی دیدنیه.

همین 


حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

یا غفار الذنوب... پنج شنبه 87 شهریور 7  12:9 عصر

یا غفار الذنوب، اغفر ذنوبی کُلّها ....
یا غفار الذنوب - حرف دل


پی نوشت:
- اللهم ان لم تکن غفرت لنا فیما مضی من شعبان، فاغفر لنا فیما بقی منه...
- رفقا! شرمنده بابت تاخیر در ادامه سفرنامه حج؛ ایشالله بعد از این پست ادامه خواهد داشت.
- خدا کنه تو مهمونی راهمون بدن..

فقط دعااااااااااااااااا
همین


حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

نامه ای به دوکوهه ... دوشنبه 87 فروردین 19  1:48 صبح


عید
برای هرکس رنگ و بویی خاص دارد. بعضی ها یاد سفره هفت سین و آجیل و عیدی گرفتن می افتند و بعضی هم دید و بازدیدها برایشان تداعی می شود، ولی چند سالی است که عید و تعطیلات نوروز برایم یادآور چیز دیگری است. وقتی حدود ده سال پیش برای اولین بار در این تعطیلات نوروز پایم به مناطق جنگی باز شد، هیچگاه فکر نمی کردم که شاید این سفر، دلم را در گرو چیزی ببرد و اسیر خود کند. وقتی اولین بار پایم به دوکوهه رسید، هیچگاه فکر نمی کردم که دلم تا عید بعد و تجدید زیارت آن، بی قرار باشد. اما نه! همان بار اول کافی بود که هنوز عید نشده تمام همّ و غمم این باشد که یک بار دیگر، حداقل به چشم سر، محل رفت و آمد فرشتگان خاکی خدا را ببینم؛ و خدا هم دل سیاهم را نمی شکست و هر سال با هر سابقه ای که داشتم باز هم محبتش را در حقم صد چندان می نمود و مرا در آن قدمگاه فداییان روح الله(ره) راه می داد، تا دل زنگار گرفته ام جلایی بگیرد و چند صباحی پاکی استشمام کند و خلوص استنشاق کند....
ولی نمی دانم که امسال به کدامین خطایم این حداقل آرزویم برآوده نشد و در حسرت این دیدار سوختم. این چند روز هر بار که دیدم و شنیدم عزیزی راهی این سفر است، انگار تکه ای از دلم کنده می شد. وقتی یاد آن بهشت خاکی ایران می افتادم و یادم می آمد که چه توفیقی از من سلب شد، بیشتر دلم آتش می گرفت. یاد اروند و غروب دلگیرش! یاد طلائیه و سه راهی شهادتش! یاد شلمچه و گودال قتلگاهش! یاد فکه و رملهایش! یاد دهلاویه و ابرمردی که در آن خدایی شد! یاد هویزه و تن هایی که زیر شنی های تانکها لگدمال شد! و یاد دوکوهه ...! و یاد دوکوهه ...! دوکوهه ...! دوکوهه ...!
و ما چه می دانیم که دوکوهه چیست؟؟!!
یاد دوکوهه و ایستگاه قطارش که برای رزمنده ها "دلبر" و "دلاور" بود! یاد دوکوهه و ساختمانهای غربت گرفته اش! یاد دوکوهه و دیوار نوشته هایش! یاد دوکوهه و حسینیه حاج همتش! یاد دوکوهه و حوض کوثرش! یاد دوکوهه و میدان صبحگاهش! همانجا که سجده گاهی بود به وسعت آسمان....

 میدان صبحگاه دوکوهه - حرف دل
ادامه مطلب...

حرف دل شما()

نوشته شده توسط:   یه معلم  

روضه از زبان یک تیر سه شنبه 85 بهمن 10  8:42 صبح

مگر نه آنکه همه آنچه در آسمانها و زمین است خدا را تسبیح می کنند ، حال بشنویم از زبان یک تیر:
ما سه تیر بودیم سه شعبه، که سفارش ما رو به استاد آهنگر داده بودند؛ وقتی آماده شدیم، هیبت ما، بقیه تیر ها رو هم به وحشت انداخته بود، از این همه ابهت به خودمون می بالیدیم. تازه، وقتی ما رو جدا کردند، و کلی زهر به خوردمون دادند و زهرآلودمون کردند، فهمیدیم که خیلی بیشتر از اینها اهمیت داریم و برای موقع خاصی آماده مون می کنند، حتما می خواستند بزرگ یه لشکر رو از پا در بیارن که اینطوریمون کردند، وقتی صاحبمون، ما رو تو چله، کنار بقیه تیرها گذاشت از بقیه شنیدیم که داریم جنگ با دشمنای دین می ریم، می خواییم خارجی ها رو از پا در بیاریم. خیلی غرور داشتیم، همه به ما حسودی میکردن. گذشت و گذشت تا جنگ به اوج خودش رسید. صاحبمون اولین تیر رو برداشت. به گوشمون یه چیزایی می خورد که دعا می کردیم حقیقت نداشته باشه. اینطور زمزمه پیچید که مقابلمون بچه های رسول ا..(ص) هستند. همونایی که تموم عالم بخاطرشون آفریده شده، همونایی که همه موجودات به برکت اونا وجود داشتن . همونایی که ........ همونایی که.........
اولین تیر که پرتاب شد تازه فهمیدیم چه اشتباهی کردیم و قراره کجا استفاده بشیم. داشتم از خجالت آب می شدم. من؟!! یعنی من باید به طرف اونا پرتاب بشم؟؟!!
روز از نیمه گذشته بود و موقع پرتاب دومین تیر رسیده بود. صاحبمون همینکه دستش رو تو چله آورد، همش سرم رو می دزدیدم که دستش به من نخوره و منو بر نداره، اما نه، بالاخره منو از تو چله در آورد و گذاشت تو کمونش، آره؛ حقیقت داشت، مقابلم حسین(ع)بود. اما انگار حسین(ع) یه چیزی هم تو دستش بود! یعنی چیه؟؟! قرآنه؟؟!! خدا خدا می کردم که نظر صاحبم عوض بشه و پرتابم نکنه، دوست داشتم زمین دهن باز می کرد و منو و صاحبمو می بلعید تا این قضیه اتفاق پیدا نکنه، تمام وجودم دلهره و ترس بود.
یعنی چی می شه؟؟!
و بالاخره منو پرتاب کرد، چقدر منت باد رو کشیدم که جلوم وایسه و نذاره جلوتر برم ولی کاری از اونم بر نمی اومد. همینطور که داشتم نزدیکتر می شدم همش می گفتم کاشکی این یه بار خطا برم، کاشکی این دفعه به هدفم نخورم، پیش خودم می گفتم یعنی من باید به بدن نازنین حسین(ع) بخورم؟! آخه چه نکبتی از این بدتر؟؟!!
ولی نه!!! نه!!!!!
انگار هدف من حسین(ع) نبود، هدف من بالاتر از حسین(ع) بود، آره همون چیزی که دست حسین(ع) بود. کاشکی اون، یه تیکه چوب باشه تا شرمنده نشم، کاشکی .......
ای وای!!!
اونکه یه بچه است! یه طفل شیرخواره! بی حال رو دست حسین(ع) لباش به هم می خوره.
ادامه مطلب...

حرف دل شما()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
روضه شب سوم ....
عرفه...
مخارج حروف!!
ذکر قنوت نوجوانی ره بر
یکی دیگه هم رفت... کی نوبت ماست؟؟
[عناوین آرشیوشده]

پنج شنبه 103 آذر 1

امروز:   35   همراه

دیروز:   20   همراه

فهرست

[حرف دل]

[ RSS ]

[من کیم؟]

[برقراری ارتباط]

[فتوبلاگ]

لینکهای دیدنی

آلبوم تصاویر سفر به سرزمین نور - مکه [191]
آلبوم تصاویر سفر به سرزمین نور - مدینه [163]
نامه ای به دوکوهه... [497]
کثیف ترین ظلم تاریخ! [929]
مداحی با طعم شنبه!! [191]
رسول ترک - آزاد شده اباعبدالله [1638]
روضه از زبان یک تیر [177]
محرم از نگاهی دیگر [131]
.:: عروسی ::. [223]
تصویر هوایی از کعبه [278]
آداب تلاوت قرآن [960]
اهل بیت(ع) و قرآن [140]
[آرشیو(12)]

من کیم؟

.: حرف دل :.
یه معلم
من کسی نیستم هر چی هست اونه... واسمع ندایی اذا نادیتک ......

تبلیغات حرف دل

.: حرف دل :.

اوقات شرعی

حضور و غیاب

حـــرف دل

تبلیغات


دوستان





مذهبی
پیامبر اعظم
یاد ایام
خلوت تنهایی
شیعه مذهب برتر
پیاده تا عرش
نمازخانه بوستان بهاره
رویش
زیر آسمان خدا
پایگاه عشق
حسین جان
دریـــچـــه
14 معصوم
مسیح اندیمشک
دوستانه و صمیمانه
یعسوب
رنگارنگه
آخرالزمان و منتظران ظهور
عاشقانه می گویم
وبلاگ گروهی موج
کبو ترانه .... تا بام ملکوت
مزار بی نشان
دختری در راه آفتاب
انتظار
عاشقانه
جاده خدا
بچّه شهید (به یاد شهدا)
کبوتر امام رضا
دست خط ...
ما صاحبی داریم
حاج رضوان
راز و نیاز با خدا
دانشمند
شمیم
عمو اکبر
اباصالحی
دیــار عـاشقـان
بسیجی 57
طبیب عشق....
سجاده ای پر از یاس
کبوترانه
جمهوریت
جلوه
عصر انتظار
مذهبی - سیاسی - فرهنگی
زورخانه باباعلی
*مشترک مورد نظر*
درد شکفتن
پرواز تا اوج
یوسف گم گشته
هیات محبان بقیةالله
خط بارون
عــــــــــروج
.:: در کوی بی نشان ها ::.
نهج البلاغه
حرفهای آسمانی
منتظر بیداری
● بندیر ●
جاء الحق و زهق الباطل
● باد صبا ●
تا پرواز....
شهدای دفاع مقدس
امیدزهرا
وبلاگ شخصی رهبر بختیاری
باران
نور
دوستانه
گلی از بهشت
بر و بچه های ارزشی
یا زهرا (س) مدد
سیمرغ
صبح دیگری در راه است ....
پرواز
صفحات انتظار در فراق گل نرگس
طلبه میلیونر
پرنسس زیبایی
عاشق آسمونی
موقتاً بدون نام
سوز و گداز
باران
کشکول
.:: بیقرار شهادت :::.
شمیم حیات
نارستان
شمیم انتظار
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
کتابخانه
نیم پلاک
کانون گفتگوی قرآنی
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
نه/ دی/ هشتاد و هشت
کیمیا
مثلث یک ضلعی
یاداشت های یک مادر
توشه آخرت
مذهب عشق
مهر بر لب زده
چه زود دیر میشه
بسیجیم
my-god
کانون لشکر فرهنگی یوسف زهرا
صاعقه
ایــ عزیـــــز ـــــــران
گل پیچک
من و گذشته من
غلط غولوت
حدائق ذات بهجة

آوای آشنا

موضوعات

عمومی[11] . قرآن[4] . اهل بیت[4] . دلنوشته[3] . رضا امیرخانی . رهبر . عرفه . قنوت . ماه رمضان . مخارج حروف . حرف دل . دعا . امام حسین .

آرشیو

عمومی
قرآن
عترت
دلنوشته
شهریور 87

اشتراک

 

ویرایش قالب

قافله شهداء

تعداد   228885   همراه تا امروز


تماس با ما