یه سال تو غصه اش سوختم، یه سال به توفیقی که نصیبم شده بود و خوب قدرش رو ندونستم فکر می کنم. یه ساله تو فکر اون رویای شیرین هستم؛ رویایی که 15 روز طول کشید ولی به چشم زدنی تموم شد....حالا تو سالگرد پرواز به حرمین نورانی دل سوخته م رو با این نوشته ها تسکین می دم ....
- جمعه 12 مرداد 86 (20 رجب 1428): موعد حرکت رسیده و من هنوز باورم نمیشه که راهی ام... با خودم می گم اینم حتما از همون خوابهای خوشه که همینکه می خوام به آخرش برسم از خواب بیدار میشم. ولی انگار این دفعه فرق داره و اون رویا تو بیداری برام اتفاق می افته.... اینقدر ترس داشتم نکنه به هم بخوره و جور نشه که حتی به خیلی ها تا روزهای آخر هم نگفتم.
- اپیزود اول - فرودگاه: رسیدیم مهرآباد. دل تو دلم نیست. یه اضطراب خاصی دارم. بعد از کارهای مقدماتی منتظر می شینیم تا صدامون کنن. قراره ساعت 11 پرواز انجام بشه ولی انگار خبری نیست. یه زمزمه پیچیده که هواپیما نقص فنی داره و با تاخیر می پره!! ما ایرانی هم که به این خبرا عادت داریم زیاد تعجب نمی کنیم. (اگه غیر این بود جای تعجب داشت.) صدای اذان که بلند میشه بیشتر زائرا وضو می گیرن و آماده نماز می شن. فرودگاه یه حس دیگه گرفته. مسافران غریبه متعجبن. حدود 60 – 70 نفری زیر انداز جور می کنن و پشت یکی از روحانیون کاروانها نماز جماعت ظهر و عصر رو می خونن. شاید هم قسمت این بود که پرواز تاخیر داشته باشه تا از همین اول سفر به نماز اول وقت لطمه ای وارد نشه. نماز که تموم شد اعلام می کنن آماده حرکت بشین.
- اپیزود دوم - جلوی هواپیما: با حدود سه ساعت تاخیر (حدود 2 بعدازظهر) جلوی هواپیما می رسیم و سوار می شیم. هواپیما هم بعد از برنامه های مقدماتیش آماده میشه برا تیک آف. انگار جدی جدی داریم راهی می شیم. کم کم دارم باورم می شه که دارم زائر سرزمین وحی می شم.
- اپیزود سوم - فرودگاه جده: حدود ساعت 6 بعداز ظهره که هواپیما تو جده می شینه. جده جایی که معروفه مادر بزرگ همه مون – حواء(س) – از بهشت اینجا فرود اومده. حس قشنگیه. شنیده بودیم که تو فرودگاه زیاد اذیت می کنن و دنبال بهانه جویی ان. برا همین هم همه سعی می کنن تا مشکلی پیش نیاد و مجوز ورود رو بگیرن. بیرون فرودگاه گرما و رطوبت بیش از حد، بیداد می کنه. شمال خودمون هم شرجیه ولی اینطور گرم نیست. فاصله چند صد متری تا جلوی اتوبوسها رو سریعتر طی می کنیم تا زودتر از شر این هوا خلاص بشیم. داخل اتوبوس که می رسیم انگار آب رو آتیش ریختن. کولرها یه دم دارن کار میکنن و هوای مطبوعی رو درست کردند.
- اپیزود چهارم - استراحتگاه ساسکو: تو این فاصله چهار – پنج ساعت که تا مدینه راه داریم همه اتوبوس ها بلا استثناء تو استراحتگاههای ساسکو توقف می کنن. موقع اذان مغربه و با یه صدای نخراشیده یکی داره اذان می گه. اولین باره که شهادت بر امیرالمومنین(ع) رو تو اذان نمی شنویم.... هر چند که خودمون زیر لب محکمتر می گیم: اشهد ان امیرالمومنین علی ولی الله
خیلی جالبه! کل اون منطقه ایرانی ها پر بودن، انگار نه انگار کشور غریبه ایم. اولین نمازمون رو تو عربستان می خونیم. اینجا باید اون تذکراتی رو که شنیده بودیم برا اولین بار عمل کنیم: مهر نداریم.. بعد از سلام نماز دستاهمون رو بلند نکنیم و ..... چند نفری هنوز عادت نکردن ولی بیشتریها مشکلی ندارن. بعد از نماز هم می ریم برا شام. غذایی که نمی دونیم چیه!!!
- و اما اپیزود پنجم- مدینه: ساعت از 12 شب گذشته که از خواب بلند می شم. انگار نزدیک مدینه شدیم... بله! مدینه..... چی ؟؟!! یعنی من رسیدم مدینه....؟!!! یعنی به آرزوم دارم می رسم.... چقدر دنیا کوچیکه!! کمتر از ده ساعت نیست که از ایران در اومدیم که الان داریم وارد مدینه می شیم. اتوبوس داره بین همینطور خیابونهای شهر می گرده . استرس و دلهره ام ناخودآگاه بیشتر شده. تو ذهنم یه عمره تجسم می کردم که اولین باری که مدینه و مسجد النبی(ص) رو ببینم چه حس و حالی دارم و الان داره این اتفاق می افته. کمتر از چند دقیقه دیگه....
این فکرها مثل باد از ذهنم می گذرن که یه دفعه پشت نم اشک رو چشام، چشمم به جایی خورد که با بقیه جاهای شهر فرق داشت. نورانی تر بود. حتی آسمونش هم با بقیه آسمون شهر فرق می کرد.... عکسهای مسجد النبی(ص) رو زیاد دیده بودم ولی یه جور دیگه بود برام. دیگه تحمل نداشتم. دوست داشتم می تونستم داد بزنم یا ...... خوشحالی از یه طرف و غم از یه طرف ...... چه حس غریبی بود.....!!!
و من به مدینه رسیدم....
به امید خدا ادامه دارد...
پی نوشت:
- به امید خدا هفته به هفته ادامه مطلب خواهد آمد.
- دو عکس آخری (مدینه) از وبلاگ عمره دانشجویی - 2 واحد استفاده شده.
- برا دیدن عکسها تو سایز اصلی رو هر کدوم کلیک کنین.
- ببخشید اگه طولانی می شه بعضی پستها. واقعا نمی تونم از جاییش بزنم.
- شادی روح مادر و برادر عزیز دلمون، مدیر وبلاگ حریم یاس که تو حادثه ای به رحمت الهی رفتن، یه فاتحه بخونین.
|