نمی دونم چی باید بگم؟!! تازه حدود یک ماهه شناخته بودمش اونم فقط در حد دیدن تو جلسه - آن روزها - بود. اونم از دور . ولی نمی دانم چرا اینجوری شدم؟ صبح کاشکی برا چک کردن ایمیل نمی اومدم . خشکم زد. باور نمی کردم. هنوز هم نمی کنم. نمی دونم حالا با این روحیه چطور سر کلاس برم. به بچه های کلاس چی بگم؟؟ هر کاری می کنم نمی تونم ناراحتیم رو نشون ندم. هر چند که خیلی هم نمی شناختمش و هم با بعضی ایده هاش مخالف بودم. تازه می خواستم تو وبلاگش یه حال اساسی ازش بگیرم. ولی........... نمی دونم بیشتر ناراحت اونم یا برا خودم دلهره دارم. تازه حاج آقا ابوالقاسمی رفته بود که اینم اضافه شد. فکر نمی کردم تو این محیط مجازی این قدر رفتن یکی سخت باشه. خدا خودش همه مون رو عاقبت به خیر کنه.....
|